کد مطلب:27809 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:307

ایثار شگفت در شب هجرت












خدای متعال می فرماید:

وَمِنَ النَّاسِ مَن یَشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغَآءَ مَرْضَاتِ اللَّهِ وَاللَّهُ رَءُوفُ م بِالْعِبَادِ؛[1] و از مردم، كسی است كه جان خود را در طلب رضایت خدا به معرض فروش می نهد، و خداوند به بندگانش مهربان است.

آیین الهی در جزیرة العرب، اندك اندك گسترده می گشت و گل بانگ محمّدی بر می خاست و بازتابش در كرانه های آن سرزمین، انعكاس می یافت. یثرب از جمله سرزمین هایی بود كه ندای حق را شنیده بود. در مراسم حج، تنی چند از یثربیان به محضر پیامبر خدا رسیده بودند و در نهان، پیمان بسته بودند.[2].

از سوی دیگر، مشركان بر ستمگری خود افزوده بودند و شكنجه و اختناق را به اوج رسانده، دامنه آزار مسلمانان را بسی گسترده بودند. پیامبرصلی الله علیه وآله به «هجرتْ» فرمان داد. بدین سان، مسلمانان برای رهایی از جور و ستم مشركان، راهی یثرب شدند. مشركان با تمام توان كوشیدند تا از این حركت جلوگیری كنند؛ امّا كسانِ بسیاری همه آنچه را در مكّه داشتند، رها كردند و با شتاب بیرون آمدند.

این حركت، مشركان را به وحشت انداخت؛ زیرا آنان در این اندیشه بودند كه اگر جمعیتی عظیم در یثرب گِرد آیند و یاری گروهی از یثربیان را نیز جلب كنند و پیامبرصلی الله علیه وآله نیز از مكّه بیرون رود و به آنان ملحق شود، برای آنها، بویژه برای كاروان های تجارتی آنان، بزرگ ترین تهدید خواهد بود. از این رو، تصمیم گرفتند علیه پیامبر خدا كه هنوز در مكّه بود، به جِد، چاره اندیشی كنند و كار را یكسره سازند.

بدین ترتیب، گِرد هم آمدند و در رایزنی با هم، پیشنهاد «اخراج» و «حبس» را كارا ندانستند و بر كشتن پیامبر خدا، هم داستان شدند. پیامبرصلی الله علیه وآله با پیك وحی، از توطئه شوم مشركان آگاه گشت و مأمور شد كه از مكّه خارج شود.[3].

وَإِذْ یَمْكُرُ بِكَ الَّذِینَ كَفَرُواْ لِیُثْبِتُوكَ أَوْ یَقْتُلُوكَ أَوْ یُخْرِجُوكَ وَیَمْكُرُونَ وَیَمْكُرُ اللَّهُ وَاللَّهُ خَیْرُ الْمَكِرِینَ؛[4]... هنگامی كه كافران برایت نیرنگ كردند تا تو را در بند كشند و یا بكُشند و یا آواره ات سازند، و آنان مكر می كردند و خدا هم مكر می كرد، و خداوند، بهترینِ مكر كنندگان است.

مشركان پس از طرح نقشه قتل و چگونگی اجرای آن، خانه پیامبر خدا را محاصره كردند، تا پیامبرصلی الله علیه وآله از خانه بیرون نرود و چون آهنگ بیرون رفتن كرد، با شمشیر به دستانِ مشرك روبه رو شود و كار، یكسره گردد.

پیامبرصلی الله علیه وآله به علی علیه السلام پیشنهاد كرد كه آن شب در بستر وی بخوابد. علی علیه السلام پرسید: «اگر چنین كنم، شما سالم خواهید ماند؟». پیامبرصلی الله علیه وآله پاسخ مثبت داد. لذا با آمادگی كشته شدن در بامداد و به هنگام رویارویی با مشركان،[5] از این پیشنهاد استقبال كرد و بر این موهبت عظیم، سجده شكر به جا آورد.[6].

علی علیه السلام، بُرد یمانی سبز رنگی را كه پیامبر خدا به هنگام خواب به روی خود می كشید، بر روی خود افكند و در بستر پیامبر خدا آرمید.[7].

علی علیه السلام، شهامت خود را در حدّ اعلا نشان داد و آن گاه كه بدون سلاح، بدن خود را در معرض شمشیرهای آخته قرار داد، شجاعت را معنا كرد. شجاعتی این گونه، منحصر به امام علی علیه السلام است.

این ایثار شگفت، كروبیان را به تحسین وا داشت. خداوند به این نمایش شگفتِ از خودگذشتگی بر فرشتگان بالید[8] و این آیه كریم را برای جاودانه كردن این منقبت و بزرگداشت این ایثار گری و این فضیلت والا به رواق تاریخ، فرو فرستاد:

وَمِنَ النَّاسِ مَن یَشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغَآءَ مَرْضَاتِ اللَّهِ وَاللَّهُ رَءُوفُ م بِالْعِبَادِ؛ [9] و از مردم، كسی است كه جان خود را در طلب رضایت خدا به معرض فروش می نهد، و خداوند به بندگانش مهربان است.

پس از آن شب، علی علیه السلام به غار ثور می رفت و مایحتاج پیامبرصلی الله علیه وآله و همراهانش را بدانها می رساند.[10] پیامبرصلی الله علیه وآله، علی علیه السلام را به ادای امانت ها سفارش كرد و رهسپار مدینه شد.[11].

پس از آن، علی علیه السلام، به همراه مادرش فاطمه بنت اسد و فاطمه علیها السلام، دختر پیامبر خدا و فاطمه بنت زبیر از مكّه خارج شد و آهنگ یثرب كرد. قریش از این حركت آگاه شدند و چون سوارانی به تعقیبش فرستادند و خواستند جلوی وی را بگیرند، با برخورد شجاعانه آن حضرت روبه رو شدند و ناكام بازگشتند.[12].

پیامبرصلی الله علیه وآله در محلّه قبا به انتظار علی علیه السلام نشسته بود و چون علی علیه السلام به ایشان ملحق شد، به سوی یثرب حركت كرد.[13].

116. الأمالی - به نقل از اَنس -: چون پیامبر خدا با ابو بكر به سوی غار رفتند، پیامبرصلی الله علیه وآله به علی علیه السلام فرمان داد تا در بسترش بخوابد و روانداز حضرت را به روی خود بكشد.

پس علی علیه السلام با آمادگی برای كشته شدن، خوابید و مردانی از خاندان های مختلف قریش، به اراده كشتن پیامبر خدا آمدند و چون خواستند شمشیرهایشان را به روی او بكشند، شك نداشتند كه وی محمّدصلی الله علیه وآله است؛ امّا گفتند كه بیدارش كنید تا درد كشتن را بچشد و ببیند چگونه شمشیرها او را در بر می گیرند.

پس چون بیدارش كردند و دیدند كه علی علیه السلام است، رهایش كردند و به دنبال پیامبر خدا پراكنده شدند. پس خداوند عز و جل نازل كرد: «و از مردم، كسی است كه جان خود را در طلب رضایت خدا به معرض فروش می نهد، و خداوند، به بندگانش مهربان است».[14].

117. تاریخ الیعقوبی: قریش بر قتل پیامبر خدا اجتماع كردند و گفتند: ابو طالب، مُرده است و اكنون دیگر كسی نیست كه او را یاری كند. پس همگی اتّفاق كردند كه از هر قبیله جوانی قوی بیاورند و همه با هم پیامبرصلی الله علیه وآله را یكباره با شمشیرهایشان بزنند تا بنی هاشم، قدرت جنگ با همه قریش را نداشته باشد.

پس چون به پیامبر خدا خبر رسید كه آنان اتّفاق كرده اند كه در شب موعود به سراغ او بیایند، در تاریكی شب با ابو بكر بیرون آمد و همان شب، خداوند به جبرئیل و میكائیل وحی كرد: «من مرگ یكی از شما را مقدّر كرده ام. پس كدام یك از شما فداكاری می كند [و خود را فدای دیگری می كند] ؟».

پس هر دو، زنده ماندن را برگزیدند و خداوند، به هر دو وحی كرد: «چرا شما مانند علی بن ابی طالب نبودید كه میان او و محمّد، برادری ایجاد كردم و عمر یكی را بیشتر از دیگری قرار دادم. پس علی مرگ را برگزید و بقای محمّد را بر خود ترجیح داد و در بسترش ماند؟! فرود آیید و او را از دشمنش حفظ كنید».

پس جبرئیل و میكائیل فرود آمدند و یكی نزدیك سر علی علیه السلام و دیگری پیش پایش نشست و او را از دشمنش حراست می كردند و سنگ ها را از او باز می گرداندند و جبرئیل می گفت: «بَه بَه، ای پسر ابو طالب! چه كس مانند توست كه خداوند با او بر فرشتگان هفت آسمان مباهات كند؟!».

و پیامبرصلی الله علیه وآله، علی علیه السلام را بر بسترش نهاد تا امانت هایی را كه نزد او بود، بازگردانَد و خود به سمت غار روانه و در آن، پنهان شد. قریش نزد بستر پیامبر خدا آمدند و علی علیه السلام را یافتند. گفتند: پسر عمویت كجاست؟ گفت: «شما به او گفتید كه از شهر ما بیرون رو، او هم رفت». پس به دنبال ردّ پایش رفتند؛ ولی او را نیافتند.[15].

118. مجمع البیان - در ذكر خوابیدن علی علیه السلام در بستر پیامبرصلی الله علیه وآله -: نقل شده كه چون [علی علیه السلام] در بستر وی خوابید، جبرئیل، نزدیك سرش ایستاد و میكائیل، نزدیك پاهایش و جبرئیل ندا داد: «به به! چه كسی مانند توست كه خداوند با او بر فرشتگان مباهات كند؟!».[16].

119. الأمالی - به نقل از ابن عبّاس -: مشركان در دار النَّدوَه گِرد آمدند تا در مورد پیامبر خدا مشورت كنند. جبرئیل، نزد پیامبر خدا آمد و خبرش را برای حضرت آورد و به او گفت كه آن شب در خوابگاهش نخوابد.

پس چون پیامبر خدا خواست كه بخوابد، به علی علیه السلام فرمان داد كه آن شب در خوابگاه او بخوابد. علی علیه السلام خوابید و خود را با بُرد سبز رنگ حَضرَمی پیامبر خدا كه در آن می خوابید، پوشانید و شمشیر را در كنارش قرار داد.

چون آن گروه از مردان قریشْ دور [خانه] او می چرخیدند و در كمین كشتنش بودند، پیامبر خدا بیرون آمد و در حالی كه بیست و پنج تن از آنان جلوی در نشسته بودند، مشتی ماسه برداشت و بر سر آنان پاشید و می خواند: «یس * وَ الْقُرْءَانِ الْحَكِیمِ؛ [17] یاسین، سوگند به قرآن حكمت آموز!» تا به این آیه رسید: «فَأَغْشَیْنَهُمْ فَهُمْ لَا یُبْصِرُونَ؛ [18] بر آنان پرده ای افكندیم و از این رو نمی توانند ببینند».

پس كسی به آنها گفت: منتظر چه هستید؟ به خدا سوگند، ناكام ماندید و زیان كردید. به خدا سوگند، از كنار شما گذشت و هیچ یك از شما نبود، جز آن كه [او] بر سرش خاك پاشید. گفتند: به خدا سوگند، ما او را ندیدیم.

پس خدای عز و جل نازل كرد: «هنگامی كه كافران برایت نیرنگ كردند تا تو را در بند كشند و یا بكشند یا آواره ات سازند، و آنان مكر می كردند و خدا هم مكر می كرد، و خداوند، بهترینِ مكر كنندگان است»[19]. [20].

120. مسند ابن حنبل - به نقل از ابن عبّاس، در سخن خدای متعال: «هنگامی كه كافران برایت نیرنگ كردند تا تو را در بند كشند» -: قریش، شبی در مكّه مشورت كردند و یكی از آنها گفت: چون صبح شد، محمّد را محكم به بند كشید. و دیگری گفت: او را بكُشید. و یكی هم گفت: او را آواره كنید.

پس خدای عز و جل پیامبرش را از آن آگاه كرد و علی علیه السلام آن شب در بستر پیامبرصلی الله علیه وآله خوابید و پیامبرصلی الله علیه وآله بیرون رفت تا به غار درآمد و مشركان، شب را به نگهبانی از علی علیه السلام - به گمان این كه پیامبرصلی الله علیه وآله است -، گذراندند و چون صبح شد، به او روی آوردند و چون دیدند علی علیه السلام است، [ناكام شدند و] خداوند، مكرشان را به خودشان بازگردانْد. پس [به علی علیه السلام] گفتند: همراهت (پیامبرصلی الله علیه وآله) كجاست؟ فرمود: «نمی دانم».

پس در پی پیامبر خدا بیرون آمدند و چون به كوه رسیدند، امر بر ایشان مشتبه شد. از كوه، بالا رفتند و از كنار غار گذشتند و چون بر درش تار عنكبوت دیدند، گفتند: اگر داخل این جا شده بود، تارهای عنكبوت، باقی نمی مانْد. پس پیامبرصلی الله علیه وآله سه شب در آن غار ماند.[21].

121. امام علی علیه السلام: قریش، پیوسته برای كشتن پیامبرصلی الله علیه وآله چاره اندیشی می كردند تا در نهایت، حیله ای كردند كه در روز مشورت در دار النَّدوَه بدان رسیدند و شیطان ملعون هم به چهره مردی ثقیفی و یك چشم، در جمع آنان حاضر بود.

آنان، پیوسته بحث و بررسی كردند تا به این نظر رسیدند كه از هر خاندان قریش، مردی برگزیده شود و هر كدام شمشیرش را برگیرد و در حالی كه پیامبرصلی الله علیه وآله در بسترش خفته است، به سراغ او بروند و همگی یكسر و یكباره او را با شمشیرهایشان بزنند و بكشند، و چون او را كشتند، قریش، این مردان را نگاه می دارد و تسلیم [بنی هاشم] نمی كند و بدین گونه، خونش هدر می رود.

پس جبرئیل بر پیامبرصلی الله علیه وآله فرود آمد و او را از آن آگاه ساخت و شبی را كه در آن گِرد هم می آیند و ساعتی را هم كه به بسترش می آیند، به وی خبر داد و گفت كه در چه وقتی پیامبر خدا به سوی غار، بیرون رود.

پس پیامبرصلی الله علیه وآله خبر را به من داد و فرمان داد كه در بسترش بخوابم و با جانم از او محافظت كنم. به سرعت و از سرِ اطاعت و شادمانی این كه به پای او كشته می شوم، به این امر مبادرت كردم.

پس پیامبرصلی الله علیه وآله رفت و من در خوابگاهش خوابیدم و مردان قریش، روی آوردند و یقین داشتند كه پیامبر خدا را می كُشند. پس چون در اتاقی كه من بودم، روبه روی هم قرار گرفتیم، با شمشیرم در برابرشان ایستادگی كردم و آن گونه كه خدا و مردم می دانند، آنان را از خود راندم.[22].

122. الطبقات الكبری - به نقل از عایشه و ابن عباس و عایشه بنت قدامه و علی علیه السلام و سراقة بن جعشم كه متن حدیث، تركیبی از گفته های همه اینهاست -: جبرئیل، نزد پیامبر خدا آمد و از گِرد آمدن قریش برای كشتن او آگاهش كرد و از او خواست كه آن شب در بسترش نخوابد... و پیامبر خدا به علی علیه السلام فرمود كه وی آن شب در بستر او بخوابد. پس علی علیه السلام آن شب در آن جا خوابید و خود را با بُرد سرخ[23] حَضرَمی - كه پیامبرصلی الله علیه وآله در آن می خوابید -، پوشانْد و مردان قریش از شكافِ در، او را می پاییدند و به خیال همان بُرد، در كمین پیامبرصلی الله علیه وآله نشسته بودند و نقشه می كشیدند كه كدام یك به كسی كه در بستر خفته، حمله كند.

پس پیامبر خدا بیرون آمد، مشتی ماسه برداشت و در حالی كه بر سر آنانی كه جلوی در نشسته بودند، می پاشید، خواند: «یاسین * سوگند به قرآنِ حكمت آموز»[24] تا به این آیه رسید: «وَ سَوَآءٌ عَلَیْهِمْء َأَنذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنذِرْهُمْ لَا یُؤْمِنُونَ؛ [25] و برایشان فرقی ندارد. چه هشدار دهی و چه ندهی، ایمان نمی آورند» و عبور كرد.

پس كسی به آنان گفت: منتظر چه هستید؟ گفتند: منتظر محمّد هستیم. گفت: ناكام ماندید و زیان كردید. به خدا سوگند، از كنار شما گذشت و بر سرتان خاك پاشید. گفتند: به خدا سوگند، ما او را ندیدیم.

برخاستند و خاك از سر و روی خود گرفتند و آنان، ابو جهل، حَكَم بن ابی العاص، عقبة بن ابی معیط، نضر بن حارث، امیّة بن خلف، ابن غیطله، زمعة بن اسود، طعیمة بن عدی، ابو لهب، اُبیّ بن خلف و نبیه و مُنبه، دو پسر حجّاج بودند.

چون صبح شد، علی علیه السلام از بستر برخاست و آنان، پیامبرصلی الله علیه وآله را از وی سراغ گرفتند. علی علیه السلام گفت: «اطّلاعی از او ندارم».[26].

123. المستدرك علی الصحیحین - به نقل از ابن عبّاس -: علی علیه السلام جانفشانی كرد و لباس پیامبرصلی الله علیه وآله را به تن نمود و سپس در جایش خوابید.

و مشركان، پیش تر نیز به پیامبرصلی الله علیه وآله كه بُرد می پوشید، سنگ پرتاب می كردند. آنان می خواستند پیامبرصلی الله علیه وآله را بكشند و چون پیامبرصلی الله علیه وآله بُرد خود را بر تن علی علیه السلام كرده بود، آنان به علی علیه السلام، به خیال این كه پیامبر است، [سنگ] پرتاب می كردند و علی علیه السلام هم از درد به خود می پیچید.

و آن گاه كه متوجه شدند علی علیه السلام است، به وی گفتند: تو لئیمی. تو به خود می پیچیدی و محمّد به خود نمی پیچید و این برای ما عادی نبود.[27].

124. مسند ابن حنبل - به نقل از ابن عبّاس -: علی علیه السلام جانفشانی كرد، لباس پیامبرصلی الله علیه وآله را به تن كرد و سپس در جایش خوابید.

مشركان، پیش تر نیز به پیامبرصلی الله علیه وآله[سنگ] پرتاب می كردند. پس ابو بكر آمد و علی علیه السلام خواب بود و ابو بكر پنداشت كه او پیامبر خداست. گفت: ای پیامبر خدا! علی علیه السلام فرمود: «پیامبر خدا، آهنگِ چاه میمون كرده است. پس به او برس». ابو بكر رفت و با هم داخل غار شدند.

و به علی علیه السلام سنگ پرتاب می شد، همان گونه كه به پیامبرصلی الله علیه وآله پرتاب می شد، و او به خود می پیچید؛ ولی سرش را از لباس بیرون نمی آورد تا این كه صبح شد و سرش را باز كرد. پس مشركان به او گفتند: تو ناكَسی. یارت (پیامبر) به خود نمی پیچید و تو به خود می پیچیدی و این برای ما عجیب بود.[28].

125. تاریخ الطبری: چون صبح شد، گروهی كه در كمین پیامبر خدا نشسته بودند، داخل خانه ریختند و علی علیه السلام از بسترش برخاست. پس چون نزدیكش شدند، او را شناختند و گفتند: یارت كجاست؟ گفت: «نمی دانم. مگر من مراقب او هستم؟ فرمان دادید بیرون برود، او هم رفت ».

پس بر سرش فریاد كشیدند و كتكش زدند و او را به مسجد الحرام بردند و ساعتی در آن جا زندانی اش كردند و سپس رهایش ساختند.[29].

126. الأمالی - به نقل از هند بن [ابی] هاله و ابو رافع و عمّار بن یاسر، در ذكر گردآمدن قریش بر كشتن پیامبر خدا و تصمیم حضرت به هجرت به مدینه -: پیامبر خدا، علی علیه السلام را فرا خوانْد و به او فرمود: «ای علی! روح الأمین، چند لحظه پیش با این آیه بر من فرود آمد و خبر داد كه قریش برای نیرنگ زدن به من و كشتنم گِرد آمده اند و از سوی پروردگارم به من وحی شده است كه از خانه خاندانم هجرت كنم و در پوشش شب به غار ثور بروم، و همو به من فرموده كه به تو فرمان دهم كه بر جای من بخوابی تا با خوابیدنت بر بستر من، ردّ پایم پوشیده بماند. تو چه می گویی و چه می كنی؟».

علی علیه السلام گفت: ای پیامبر خدا! آیا با خوابیدن من در آن جا، تو سالم می مانی؟ فرمود: «آری».

پس علی علیه السلام شادمانه لبخند زد و به شكر خبر سلامت پیامبرصلی الله علیه وآله سر به سجده نهاد. و علی - كه درودهای خدا بر او باد -، نخستین كسی بود كه برای خدا سجده شكر كرد و نخستین فرد این امّت، پس از پیامبر خدا بود كه پس از سجده، چهره بر خاك نهاد.

پس چون سر برداشت، به پیامبرصلی الله علیه وآله گفت: در پی فرمان برو، گوش و دیده و دلم فدای تو باد! و به من هر فرمانی خواهی، بده كه خشنودی ات را به دست می آورم، و هر جا بخواهی می روم و توفیقم جز از خدا نیست....

پس چون شب درهایش را بست و پرده هایش را پایین كشید و اثری پیدا نماند، مردانِ در كمین نشسته، به علی - كه درودهای خدا بر او باد -، روی آوردند و سنگ و خار[30] به سوی او پرتاب می كردند و شك نداشتند كه او پیامبر خداست تا آن كه سپیده دمید.

آنان از رسوایی در روشنایی صبح ترسیدند. پس به علی - كه درودهای خدا بر او باد -، هجوم آوردند. در آن زمان، خانه های مكّه بی در و پیكر بود. از این رو علی علیه السلام آنان را دید كه شمشیر از نیام كشیده اند و به سوی او رو آورده اند و پیشاپیش ایشان، خالد بن ولید بن مغیره است.

پس علی، بر خالد پرید و غافلگیرش كرد و چنان دستش را فشرد كه مانند بچّه شتر، بی تابی می كرد و همچون شتر، صدا می كرد و به خود می پیچید و فریاد می زد و مردان قریش، در پی او و در خَم خانه بودند.

و علی علیه السلام با شمشیری كه از دست خالد در آورده بود، بر آنان حمله برد و آنان، چون چارپایان از جلویش به پشت خانه گریختند و چون خوب نگریستند، دیدند كه علی علیه السلام است. گفتند: آیا تو علی هستی؟ گفت: «آری، من علی هستم».

گفتند: ما تو را نخواستیم. یار و همراهت چه كرد؟ گفت: «من اطّلاعی از او ندارم» و علی علیه السلام می دانست كه خداوند متعال، پیامبرش را نجات داده است؛ چون خبرش كرده بود كه به غار رفته و در آن پنهان شده است.

پس قریش، جاسوسانی در پیِ پیامبرصلی الله علیه وآله فرستادند و در طلب او روانه كوه و بیابان شدند. علی علیه السلام صبر كرد تا یك سوم از شب بعد سپری شد و با هند بن ابی هاله، عازم غار و بر پیامبر خدا وارد شدند.

پیامبر خدا به هند، فرمان داد كه دو شتر برای او و همراهش بخرد؛ ولی ابو بكر گفت: ای پیامبر خدا! من از پیش، دو شتر برای خود و شما آماده كرده ام كه ما را به یثرب می رسانند. فرمود: «من آن دو و حتی یكی از آنها را نمی گیرم، مگر آن كه بهایش را بگیری». ابو بكر گفت: آن دو در برابر بهایش برای شما باشد.

پس [پیامبر خدا] به علی علیه السلام، فرمان داد و علی علیه السلام، بهایش را به ابو بكر داد. سپس پیامبرصلی الله علیه وآله به علی علیه السلام درباره حفظ عهد و پیمان و بازگرداندن امانت هایش سفارش كرد.

قریش، محمّدصلی الله علیه وآله را در جاهلیت، «امین» می نامیدند و پیش وی ودیعه می نهادند و حفظ اموال و كالاهای خود را به او می سپردند، و نیز برخی از اعراب كه در موسم حج به مكّه می آمدند.

پس از نبوّت حضرت نیز كار، به همین شیوه بود. پیامبر خدا به علی علیه السلام فرمان داد كه [پس از خروج از مكّه] با صدای بلند و رسا در ابطح (مكّه)، صبح و شام، ندا دهد: آگاه باشید! هركس امانت یا ودیعه ای در پیش محمّد دارد، بیاید تا امانتش به او بازگردانده شود.

[علی علیه السلام] می گوید: پیامبرصلی الله علیه وآله فرمود: «آنان از اكنون تا آن گاه كه بر من درآیی، نمی توانند هیچ گزندی به تو برسانند. پس امانت های نزد مرا آشكارا و در پیش دید مردم، باز گردان. همچنین تو را به جای خود، برای دخترم فاطمه می گذارم و پروردگارم را برای هر دوی شما، و از او می خواهم تا شما را حفظ كند» و به علی علیه السلام فرمان داد كه شترهایی برای او و فاطمه ها و نیز هركس از بنی هاشم كه قصد هجرت با او را دارد، بخرد...

و پیامبر خدا به علی علیه السلام چنین سفارش كرد: «و چون آنچه به تو فرمان دادم، به جا آوردی، آماده هجرت به سوی خدا و پیامبرش باش و پس از رسیدن نامه ام به تو، بی درنگ، حركت كن... ».

و چون پیامبر خدا به مدینه وارد شد، در میان قبیله بنی عمرو بن عوف در قُبا فرود آمد؛ ولی ابو بكر از او خواست كه به مدینه وارد شود و بر این درخواست، اصرار ورزید؛ اما پیامبرصلی الله علیه وآله فرمود: «من به آن وارد نمی شوم تا آن كه پسر عمو و دخترم، یعنی علی و فاطمه برسند»...

سپس پیامبر خدا به علی بن ابی طالب علیه السلام نامه ای نوشت و در آن به حركت به سوی او و درنگ نكردن، فرمان داد و نامه رسان، ابوواقد لیثی بود.

چون نامه پیامبر خدا به علی علیه السلام رسید، آماده خروج و هجرت شد و به مؤمنان ناتوانی كه با او مانده بودند، خبر و فرمان داد كه در سیاهی شب، پنهان و سبك بار، خود را از هر وادی به «ذی طُوی»[31] برسانند.

علی علیه السلام، فاطمه (دختر پیامبر خدا) و فاطمه بنت اسد (مادرش) و فاطمه (دختر زبیر بن عبد المطّلب - كه نامش ضباعه هم گفته شده - ) را بیرون برد.

سپس ایمن بن امّ اَیمَن (آزاد شده پیامبر خدا) به آنها پیوست و[نیز] ابوواقد (فرستاده پیامبر خدا) كه شتران را تند و سخت می راند. پس علی - كه درودهای خدا بر او باد -، به او فرمود: ای ابو واقد! با زنان، مدارا كن. آنها ناتوان اند. ابو واقد گفت: می ترسم كه تعقیب كنندگان به ما دست یابند.

علی علیه السلام فرمود: آسوده باش كه پیامبر خدا به من فرمود: ای علی! آنان نمی توانند به تو گزندی برسانند». سپس علی علیه السلام، شتران را به نرمی راند و چنین رجز می خواند:

جز خداوند نیست، پس گمانت را بلند دار

پروردگارِ مردم، از آنچه اندیشناك آنی، كفایتت می كند.

و رفتند و چون به «ضجنان»[32] نزدیك شدند، تعقیب كنندگان به آنها رسیدند. آنان، هفت سوار قریشی و غرق در سلاح بودند و نفر هشتم آنان، آزاد شده حرب بن امیّه به نام جناح بود.

پس علی علیه السلام چون آن گروه را دید، به ایمن و ابو واقد رو كرد و فرمود: «شترها را بخوابانید و ببندید» و جلو رفت تا زنان، پیاده شوند و به نزدیك سواران رفت و با شمشیر آخته از آنان استقبال كرد.

پس آنان به علی علیه السلام روی آوردند و گفتند: ای خیانتكار! آیا گمان بُردی كه تو نجات دهنده زنان هستی؟ بی پدر، بازگرد! علی علیه السلام فرمود: اگر باز نگردم چه؟ گفتند: یا ذلیلانه بازگرد و یا سرت را می بُریم و مرگ را برایت آسان ترین چیز می كنیم.

سواران به زنان و مَركب ها نزدیك شدند تا آنان را از جا بركَنند. پس علی علیه السلام میان آنان، حایل شد. جناح، شمشیرش را بر او فرود آورد؛ ولی علی علیه السلام از ضربتش جا خالی داد و غافلگیرش كرد و چنان ضربه ای به گردنش زد كه از او گذشت و به سرشانه های اسبش رسید و با پا، به تندی اسب یا سواركار، به سوی آنان دوید و با شمشیرش بر آنان تنگ گرفت و می گفت:

راه مجاهد خستگی ناپذیر را باز كنید

سوگند خورده ام كه جز خدای یكتا را نپرستم.

پس سواران پراكنده شدند و به او گفتند: ای پسر ابو طالب! با ما كاری نداشته باش. علی علیه السلام فرمود: من به سوی پسر عمویم پیامبر خدا در یثرب می روم. پس هر كس خوش دارد كه گوشتش را بشكافم و خونش را بریزم، مرا تعقیب كند و یا به من نزدیك شود.

سپس [علی علیه السلام] به ایمن و ابو واقد رو كرد و فرمود: مَركب ها را آماده كنید! سپس چیره و پیروز، حركت كرد تا بر كوه ضجنان فرود آمد و یك شبانه روز در آن جا توقّف كرد و چند مؤمن ناتوان و از جمله امّ ایمن، كنیز آزاد شده پیامبر خدا به او ملحق شدند.

پس علی علیه السلام و فاطمه ها (مادرش فاطمه بنت اسد، و فاطمه دختر پیامبر خدا و فاطمه (دختر زبیر)، آن شب، ایستاده و نشسته و خوابیده گاه به نماز و گاه به ذكر پرداختند و پیوسته چنین بودند تا سپیده دمید.

[علی علیه السلام] با آنان نماز صبح را خواند و در راه خدا منزل ها را یك به یك پیمود، بی آن كه در ذكر خدا سستی كند و فاطمه ها و بقیه همراهانش نیز چنین بودند تا به مدینه رسیدند.[33].

127. تاریخ دمشق - به نقل از ابو رافع -: علی علیه السلام، پیامبرصلی الله علیه وآله را هنگامی كه در غار بود، تدارك می كرد و غذا برایش می بُرد و سه شتر برایشان كرایه كرد: برای پیامبرصلی الله علیه وآله و ابو بكر و نیز راهنمایشان ابن اُریقط.

و پیامبرصلی الله علیه وآله او را به جای خود گذاشت تا خانواده اش را خارج كند. پس [پیامبرصلی الله علیه وآله] بیرون آمد و به علی علیه السلام فرمان داد كه امانت های او را برگردانَد و سفارش هایی را كه به پیامبر خدا شده بود، به جای آورَد و اموالی را كه به امانتْ نزد او بود، [به صاحبان آنها] برسانَد. پس علی علیه السلام همه امانت ها را ادا كرد.

و [پیامبرصلی الله علیه وآله] به وی فرمان داد كه در شب بیرون آمدنش در بستر او بخوابد و فرمود: «قریش تا تو را می بینند، سراغ مرا نمی گیرند». پس علی علیه السلام بر بستر پیامبرصلی الله علیه وآله خوابید و قریش به بستر پیامبرصلی الله علیه وآله می نگریستند و مردی را بر آن می دیدند كه گمان می كردند پیامبرصلی الله علیه وآله است تا آن كه صبح شد ودیدند كه او علی علیه السلام است. پس گفتند: اگر محمّد بیرون رفته بود، علی را هم با خود می بُرد. پس خدای عز و جل با نشان دادن علی علیه السلام، آنان را از جستجوی پیامبرصلی الله علیه وآله باز داشت و سراغ پیامبرصلی الله علیه وآله را نگرفتند.

و پیامبرصلی الله علیه وآله به علی علیه السلام فرمان داد كه در مدینه به او ملحق شود. بدین ترتیب، علی علیه السلام پس از آن كه خانواده پیامبر خدا را خارج كرد، به دنبال پیامبرصلی الله علیه وآله، روانه شد و شب ها راه می پیمود و روزها پنهان می شد تا به مدینه رسید.

و چون خبر آمدن علی علیه السلام به پیامبرصلی الله علیه وآله رسید، فرمود: «علی را برایم فرا بخوانید». گفته شد: ای پیامبر خدا! نمی تواند راه برود. پس پیامبرصلی الله علیه وآله نزدش آمد و چون او را دید، در گردنش آویخت و از [دیدن] ورم پاهایش كه خون از آنها چكّه می كرد، دلش سوخت و گریست. پس آب دهانش را در دست خود انداخت و پاهای علی علیه السلام را مسح كرد و برای سلامتش دعا كرد. پس علی علیه السلام تا شهادتش از پاهایش ناراحتی ندید.[34].

128. امام علی علیه السلام: چون پیامبر خدا برای هجرت به مدینه [از مكّه] خارج شد، به من فرمان داد كه پس از او [در مكّه] بمانم تا امانت هایی را كه از مردم نزد او بود و بدان سببْ «امین» نامیده می شد، ادا كنم.

پس سه روزْ حاضر و بیدار بودم و یك روز هم غایب نشدم. سپس بیرون آمدم و مسیر پیامبر خدا را پیمودم تا بر [محلّه] بنی عمرو بن عوف كه پیامبر خدا در آن جا اقامت گزیده بود، وارد شدم و به خانه كلثوم بن هدم - كه اقامتگاه پیامبرصلی الله علیه وآله بود - فرود آمدم.[35].

129. الأمالی - به نقل از مجاهد -: عایشه به پدرش و بودن او با پیامبر خدا در غار بالید. پس عبد اللَّه بن شدّاد بن هاد گفت: تو كجا و علی بن ابی طالب علیه السلام كجا، آن گاه كه در جای پیامبرصلی الله علیه وآله خوابید، در حالی كه كشته شدنش را می دید! پس عایشه ساكت ماند و پاسخی نداشت.[36].

130. الطبقات الكبری - به نقل از محمّد بن عمارة بن خزیمة بن ثابت -: علی علیه السلام در نیمه ربیع الأوّل وارد شد و پیامبرصلی الله علیه وآله هنوز از قُبا نرفته بود.[37].

131. الأمالی - به نقل از امّ هانی دختر ابو طالب -: چون خداوند متعال، پیامبرش را به هجرتْ فرمان داد و او علی علیه السلام را در بسترش خوابانْد و با بالاپوش حَضرَمی اش او را پوشاند، بیرون آمد و دید كه برجستگان قریش بر در خانه اش نشسته اند. پس مشتی خاك برداشت و بر سرِ آنان پاشید و هیچ یك از آنان متوجه وی نشدند و به خانه من درآمد.

و چون صبح شد، به من روی كرد و گفت: «ای امّ هانی! مژده ده كه این جبرئیل، خبر می دهد كه خداوند عز و جل علی را از دست دشمنانش نجات داد».

پیامبر خدا، صبح دم به غار ثور رفت و سه روز در آن جا بود تا جستجوگرانْ آرام گرفتند. سپس در پیِ علی علیه السلام فرستاد و به او فرمان داد تا كارش را انجام دهد و امانتش را بگزارَد.[38].

ر. ك: ج 9، ص 205 (كمال از خود گذشتگی).









  1. بقره، آیه 207.
  2. السیرة النبویّة، ابن هشام: 301/2، الطبقات الكبری: 221/1.
  3. الطبقات الكبری: 227/1، الأمالی، طوسی: 1031/465.
  4. انفال، آیه 30.
  5. الأمالی، طوسی: 998/447 و 999، تاریخ الیعقوبی: 39/2.
  6. الأمالی، طوسی: 1031/465، مناقب آل أبی طالب: 183/1.
  7. تاریخ دمشق: 67/42 و 68، المستدرك علی الصحیحین: 4263/5/3.
  8. مجمع البیان: 535/2، تأویل الآیات الظاهرة: 76/89/1، الفضائل: 81.
  9. بقره، آیه 207.
  10. تاریخ دمشق: 68/42، مناقب الإمام أمیر المؤمنین: 292/364/1.
  11. السنن الكبری: 12697/472/6، الطبقات الكبری: 22/3، تاریخ دمشق: 68/42.
  12. الأمالی، طوسی: 1031/470.
  13. الطبقات الكبری: 22/3، تاریخ دمشق: 69/42.
  14. الأمالی، طوسی: 998/447. نیز، ر. ك: ج 8، ص 48 (آن كه جان خود را برای خشنودی خدا می فروشد).
  15. تاریخ الیعقوبی: 39/2. نیز، ر. ك: العمدة: 367/240، تنبیه الخواطر: 173/1.
  16. مجمع البیان: 535/2، الأمالی، طوسی: 1031/469، العمدة: 367/239.
  17. یس، آیه 1 و 2.
  18. یس، آیه 9.
  19. انفال، آیه 30.
  20. الأمالی، طوسی: 995/445، بحار الأنوار: 11/54/19.
  21. مسند ابن حنبل:3251/744/1، المصنّف: 9743/389/5.
  22. الخصال: 58/366.
  23. در متن الطبقات الكبری، «احمر» به معنای «سرخ» آمده است كه با روایات فراوان دیگر، مطابق نیست. ر. ك: السیرة النبویّةابن هشام: 127/2، تاریخ الطبری: 99/2، دلائل النبوّة: 470/2، الأمالی، طوسی: 466.
  24. یس، آیه 1 و 2.
  25. یس، آیه 10.
  26. الطبقات الكبری: 227/1 و 228.
  27. المستدرك علی الصحیحین: 4263/5/3، تاریخ دمشق: 68/42.
  28. مسند ابن حنبل: 3062/709/1، فضائل الصحابة: 1168/684/2.
  29. تاریخ الطبری: 374/2، الكامل فی التاریخ: 516/1.
  30. در متن عربی كتاب، «حَلَم» آمده است كه جمع «حَلَمَة» است و به گیاه خارداری كه در ماسه زارها می روید، می گویند. برگ های این گیاه، خشن و خارهایش تیز است.
  31. گردنه ای كه در ابتدای راه مكّه به مدینه است.
  32. كوهی در ناحیه تهامه، در چهار فرسخی مكّه است و غمیم نیز همان جاست و در ناحیه فرودست آن، مسجدی است كه پیامبرصلی الله علیه وآله در آن نماز گزارد. (معجم البلدان: 453/3).
  33. الأمالی، طوسی: 1031/469 - 465. نیز، ر. ك: مناقب آل أبی طالب: 184 - 182/1.
  34. تاریخ دمشق: 8416/68/42، اُسد الغابة: 3789/92/4.
  35. الطبقات الكبری: 22/3، تاریخ دمشق: 69/42.
  36. الأمالی، طوسی: 999/447، مناقب آل أبی طالب: 57/2.
  37. الطبقات الكبری: 22/3، اُسد الغابة: 2538/39/3.
  38. الأمالی، طوسی: 1000/447.